کانون نویسندگان ایران: از معاون وزیر
ارشاد میخواهیم وجدان خود را قاضی کند و به این پرسش ما پاسخ دهد: به راستی کدام
یک باید «پوستاندازی» کند: کانون نویسندگان ایران که پیرو منشورش از همان آغاز
تأسیس در سال 1347 به دفاع پیگیر از آزادی بیان و مخالفت با سانسور برخاسته است یا
سرکوبگرانی که سد راه این تشکل نویسندگان آزادیخواه و مستقل شده و با تمام وجود
کمر به نابودی آن بستهاند؟
معاون
فرهنگی وزارت ارشاد در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا اعلام کرد کانون نویسندگان
ایران میتواند برای فعالیت مجدد «پوستاندازی» کند. ایشان در این مصاحبه نکات
دیگری را نیز بر زبان آورد که همه جای تأمل دارند، اما بگذارید پیش از هر چیز به
همین توصیهی آقای صالحی دربارهی «پوستاندازی» کانون بپردازیم. سرگذشت کانون
نویسندگان ایران روشنتر از آن است که کسی چون معاون فرهنگی وزارت ارشاد از آن بیخبر
باشد؛ یکی داستان است پُر آب چشم که جزئیات آن البته درخور شرحی کشاف و افشاگرانه
است، اما در اینجا تنها به سرخط تعدیها و اعمال سرکوبگرانهی بیشمار اشاره میکنیم
که در حق کانون روا داشته شده است، آن هم فقط در زمان حاکمیت کنونی از جمله دوران
شکلگیری آن.
از
برگزاری شبهای شعر گوته در مهرماه 1356 – برگ زرینی از تاریخ پُرافتخار
نویسندگان آزادیخواه و مستقل این سرزمین که مخالفاناش و از آن میان غلامعلی حدادعادل،
رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به ناحق و عامدانه زماناش را یک سال به جلو میکشند
تا آن را ثمرهی بازشدن فضای سیاسی جامعه بر اثر «انقلاب اسلامی» جا بزنند – تا
کنون، کانون نویسندگان ایران همواره و یکسره در معرض هجوم و سرکوب و کشتار بوده
است. سال 1360، دفتر کانون مورد حملهی عُمال سرکوب قرارگرفت، هر چه در آن بود به
غارت برده شد و، بدین سان، کانون برای چند سال در محاق فرورفت. در اواخر دههی 60،
که اعضای پراکندهی کانون به تدریج گردهمآمدند تا به فعالیت فرهنگی و ستیز با
سانسور ادامه دهند، بازهم مشمول سیاست اذیت و آزار و داغ و درفش گردیدند. آغازگر
این سیاست مطابق معمول روزنامهی کیهان بود که با هتاکیها و ناسزاگوییهای خود
راه را برای پروندهسازی و دخالت مقامات امنیتی و قضایی هموار کرد. سپس، نوبت به
تهدیدها و خطونشان کشیدنهای مقامات امنیتی- اطلاعاتی رسید. آنگاه، «صدا و
سیما»، که عنوان ناروای «رسانهی ملی» را یدک میکشد، برنامهی «هویت» را برای
ترور شخصیت اهالی فرهنگ از جمله اعضای کانون تدارک دید. اِعمال فشار بر
امضاکنندگان «متن 134 نویسنده» برای پسگرفتن امضاهایشان، اقدام به پرتابکردن
اتوبوس نویسندگان به اعماق دره، ترور و تکزنی این یا آن نویسندهی مخالف و ربودن
یکی از آنان در راه سفر به خارج کشور، احضار اعضای کمیتهی تدارک مجمع عمومی کانون
در مهرماه 1377 به دادگاه و منع آنان از برگزاری مجمع عمومی، و سرانجام قتل
تبهکارانهی محمد مختاری و جعفر پوینده به فاصلهی اندکی پس از این احضار همه و
همه از اِعمال سیاست هجوم و سرکوب و کشتار دربارهی کانون نویسندگان ایران سرچشمه
میگرفتند. فضای ایجادشده در جامعه درپی کشتار زنجیرهایِ مخالفان سیاسی و عقیدتی
و به ویژه آزادیخواهانی چون پوینده و مختاری، برای دوسه سال امکان ادامهی سرکوب
را از سرکوبگران گرفت، اما از سال 1381 به بعد دوباره آش همان آش شد و کاسه همان
کاسه. در این سال، از برگزاری مجمع عمومی کانون جلوگیری شد، مجمعی که از آن پس تا
کنون اعضای کانون امکان برگزاری آن را نیافتهاند. سهل است، در این سالها برخی از
همین اعضا احضار و بازجویی، ممنوعالقلم و حتی زندانی شدهاند. کار سرکوب کانون به
آنجا کشیده شده که حتی از برگزاری جلسات جمع مشورتی در خانهی اعضای آن نیز
ممانعت به عمل میآید، که آخرین موردش را همین چندی پیش شاهد بودیم.
اکنون،
با توجه به این نگاه سریع و اجمالی به سرخط آنچه در این سی و چند سال بر کانون
نویسندگان ایران گذشته است، از معاون وزیر ارشاد میخواهیم وجدان خود را قاضی کند
و به این پرسش ما پاسخ دهد: به راستی کدام یک باید «پوستاندازی» کند: کانون
نویسندگان ایران که پیرو منشورش از همان آغاز تأسیس در سال 1347 به دفاع پیگیر از
آزادی بیان و مخالفت با سانسور برخاسته است یا سرکوبگرانی که سد راه این تشکل نویسندگان
آزادیخواه و مستقل شده و با تمام وجود کمر به نابودی آن بستهاند؟ در چند ماه
گذشته و به موازات تلاطمی که در فضای سیاسی کشور دیده میشود، شاهد اظهارنظرهایی
در زمینهی ضرورت آزادی اندیشه و بیان از سوی وزیر ارشاد و حتی رئیس جمهوری بودهایم،
اظهارنظرهایی از این دست که «در وزارت ارشاد سانسور نباید وجود داشته باشد»
یا «اندیشه اگر سرکوب شود، زیرزمینی خواهدشد» یا «هر انسانی حق دارد
آزاداندیش باشد». آیا این گونه تأکید بالاترین مقامهای حاکمیت بر ضرورت آزادی
بیان، حتی در حد سخنگفتنِ صرف، بدین معنا نیست که آن که باید پوست بیندازد حاکمیت
است و نه کانون نویسندگان ایران؟ آیا معنای صریح و آشکار تغییراتی که مردم خواهان
آناند، و از جمله خود را در شعار «آزادی زندانیان سیاسی» در تظاهرات پُرشور مردم
پس از انتخابات اخیر نشان داد، این نیست که در تمام این سالها حق با کانون
نویسندگان ایران بوده است و آن که باید پوست اندازد نه کانون و امثال آن بلکه
ساختار و سازوکاری است که به سرکوب کانون و دیگر آزادیخواهان دست یازیده است؟
برخلاف
احزاب سیاسی، که فلسفه وجودیشان کسب قدرت سیاسی یا شرکت در آن است، کانون
نویسندگان ایران هیچگاه در پی قدرت سیاسی نبوده و نیست. سرشت آن با احزاب سیاسی
تفاوت دارد و از سنخ دیگری است. اعضای آن نویسندهاند و دغدغهشان آزادی بیان و
مخالفت با سانسور است. اما کانون، همان گونه که به دنبال کسب قدرت سیاسی نیست،
تابع یا وابستهی هیچ دولت، حزب و جناحی هم نیست. تفاوت ماهوی کانون با بسیاری از
انجمنها و تشکلهای دیگر که به عنوان زیرمجموعهی این یا آن دولت یا حزب سیاسی به
وجود میآیند و از میان میروند، در همین استقلال است. استقلال در برابر قدرت
سیاسی حاکم و هرگونه حزب سیاسیِ اپوزیسیون رکن رکین کانون نویسندگان ایران است. در
سوی دیگر، و مهمتر از این رکن اساسی، همان گونه که گفته آمد، جانمایه و دغدغهی
اصلیِ کانون قرار دارد: گردن ننهادن به یوغ خفتبار سانسور و دفاع پیگیر از آزادی
بیان بیهیچ حصر و استثنا برای همگان. و از آنجا که عامل محدودکنندهی این آزادی
همیشه قدرت سیاسیِ حاکم بوده است، کانون نویسندگان ایران ناگزیر با قدرت حاکم
درگیر میشود و فعالیتاش به این معنا سیاسی میشود. اینها همه واقعیاتی است که
نادیدهگرفتنشان معنایی جز نفی فلسفهی وجودیِ کانون نویسندگان ایران ندارد. آیا
منظور معاون وزیر ارشاد از «پوستاندازی» کانون نادیدهگرفتن این واقعیات است؟ اگر
چنین است، باید بگوییم که در این صورت چیزی از کانون باقی نمیماند که بخواهد پوست
بیندازد.
ایشان
میگوید «برخی اعضای کانون از دنیا رفتهاند یا در شرایطی هستند که دیگر حال و
حوصلهی فعالیت ندارند، بنابراین، کانون طبعاً میتواند پوستاندازی کند...».
اعضایی از کانون از دنیا رفتهاند و فرض میکنیم اعضای دیگری نیز حال و حوصلهی
فعالیت ندارند. اما واقعیاتی که فلسفهی وجودیِ کانون را رقم زدهاند از دنیا
نرفتهاند، و از قضا وجود همانهاست که فعالیت کانون را بهرغم همهی فشارها و
سرکوبها تداوم بخشیده است. همچنین، همزمان با کنارکشیدن اعضایی که به زعم آقای
صالحی حال و حوصلهی فعالیت ندارند، جوانان تازهنفسی به میدان میآیند که بازهم
باید بر همین واقعیات تکیه کنند، جوانان تازهنفسی که حضور فعال، شورانگیز و رو به
آیندهشان در کانون ازقضا جایی برای نگاه «نوستالژیک» به کانون – که آقای صالحی
مطرح کرده است – باقی نخواهد گذاشت. تلاش برای آزادی بیان اساساً نوستالژیبردار
نیست.
بدین
سان، ایجاد محدودیت برای فعالیت کانون، ممانعت از برگزاری مجامع عمومی و نشستهای
ماهانه و حتی جلسات شعر و داستانخوانیِ کانون، جلوگیری از فعالیت کانون با بگیر و
ببند و کشتار، و در یک کلام سرکوب عریان کانون، همه و همه نشان میدهد –
همان گونه که فضای سیاسی جامعه نیز به ما میگوید – که آن که باید «پوستاندازی»
کند حاکمیت و از جمله وزارت ارشاد است و نه کانون نویسندگان ایران. در اینجا،
برای آن که نشان دهیم منظور ما از پوستاندازی وزارت ارشاد و دیگر نهادهای حاکمیت
چیست، از متولیان مربوطه میخواهیم به عنوان گام نخستِ این پوستاندازی مانع
برگزاری مجمع عمومی کانون نشوند، امری که بیش از ده سال است به تعویق افتاده است.
یادآوری میکنیم که ما پایبندی اشخاص – اعم از حقیقی و حقوقی – به آزادی
بیان و مخالفت با سانسور را با ملاکهایی از این دست محک میزنیم و نه با سخنسراییهای
صرف در محافل و مجالس آنچنانی. پس، این گوی و این میدان: پوستاندازی در جهت پذیرش
واقعی و عملی ضرورت آزادی بیان و الغای هرگونه سانسور را با عدم ممانعت از برگزاری
مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران آغاز کنید!
کانون
نویسندگان ایران
21 بهمن 1392
21 بهمن 1392
No comments:
Post a Comment